زن جوانی با مراجعه به پلیس از مادرشوهرش به دلیل تهمت و افترا و دخالت‌های فرسایشی در زندگی مشترکش شکایت کرد.

سرنوشت زن - افسردگی زنان

به گزارش همشهری آنلاین، زن ۲۱ ساله‌ای که برای شکایت از دخالت‌های مادرشوهرش در زندگی به مرکز انتظامی آمده بود، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: آخرین فرزند و تنها دختر خانواده بودم که بیشتر اوقاتم را با دختر همسایه می‌گذراندم. با آنکه در حاشیه شهر اقامت داشتیم، روزهای زیبایی را پر از احساس و انرژی سپری می‌کردم تا اینکه در همان دوران کودکی پدرم در یک سانحه رانندگی قطع نخاع شد و مادرم به ناچار با کارگری در منازل مردم هزینه‌های زندگی را تامین می‌کرد.

در این میان تنها دلخوشی من درس و مدرسه بود، به گونه‌ای که شاگرد ممتاز شدم و مقطع راهنمایی را پشت سر گذاشتم. ولی هنگامی که با شادمانی در مقطع دبیرستان ثبت‌نام کردم، ناگهان رویاها و آرزوهایم رنگ باخت و به اصرار مادرم به خواستگاری جوان ۲۴ ساله‌ای پاسخ دادم که شاگرد خواربارفروشی بود.

اصغر به‌ظاهر جوان خوبی به نظر می‌رسید، اما خانواده او نیز اوضاع اقتصادی مناسبی نداشتند، به همین خاطر فقط ۶ ماه بعد از برگزاری مراسم عقدکنان، در حالی قدم به خانه بخت گذاشتم که آرزوی پوشیدن لباس عروس در دلم ماند و ما بدون هیچ جشنی زندگی مشترکمان را آغاز کردیم.

هنوز یک ماه بیشتر از این ماجرا نگذشته بود که آن روی مادرشوهرم در قاب چشمانم جا گرفت و دسیسه‌های شوم پنهان و آشکار او شروع شد. من و اصغر زندگی مشترکمان را در اتاق ۱۲ متری منزل مادرشوهرم ادامه می‌دادیم، ولی گویی من به جای عروس، کارگر آن خانه بودم.

مادرشوهرم شیلنگ قلیان را به دهان می‌گرفت و در حالی که به پشتی خانه تکیه می‌زد، مرا وادار می‌کرد ظرف و ظروف و لباس‌های همه خانواده رابشویم، خانه را جارو بزنم و برای همه غذا درست کنم. در واقع خدمتکار بی‌مزد بودم که حتی اجازه خوردن میوه و شیرینی را هم نداشتم.

زخم‌زبان‌ها و نیش و کنایه‌های تلخ مادرشوهرم بیشتر از هر چیزی مرا زجر می‌داد. در این شرایط رفتارهای اصغر هم تغییر کرده بود. او هم هیچ پولی برای مخارج زندگی در اختیارم نمی‌گذاشت. وقتی بیمار می‌شدم نیز باید با داروهای خانگی به بهبودی می‌رسیدم، وگرنه از پزشک خبری نبود.

در همین روزها شغل سرایداری برای شوهرم در رامسر پیدا شد و من فرصت خوبی پیدا کردم تا از زندگی در کنار مادرشوهر رها شوم. این بود که با خوشحالی اصغر را راضی کردم به شمال کشور مهاجرت کنیم چراکه درآمد آن شغل بسیار بیشتر از شاگردی در خواربارفروشی بود.

زمانی که زندگی مشترکمان را در اتاق سرایداری ادامه می‌دادیم، تازه متوجه بارداریم شدم و در حالی که از شدت عشق به فرزند در پوست خودم نمی‌گنجیدم، موضوع را برای شوهرم بازگو کردم، ولی با برخورد سرد او نفس‌های شادمانی در سینه‌ام حبس شد.

اصغر می‌گفت در این اوضاع اقتصادی چگونه می‌توانیم مخارج یک فرزند را هم تامین کنیم؟ در همین حال کارفرما نیز ما را به خاطر سهل‌انگاری و بی‌مسئولیتی اصغر در امور سرایداری از آنجا بیرون کرد و مجبور شدیم دوباره به خانه مادرشوهرم بازگردیم.

اگرچه من از این موضوع خیلی ناراحت بودم، اما زمانی زجرکش شدم که مادرشوهرم در میان زخم‌زبان‌هایش تهمت رابطه نامشروع به من زد و ادعا کرد باید جنینم را سقط کنم چراکه به من اعتماد ندارد و احتمال می‌دهد... .

دیگر نتوانستم این تهمت شوم و ناروا را تحمل کنم، به همین خاطر هم در حالی برای شکایت از دخالت‌های او در زندگیم به کلانتری آمده‌ام که او شوهرم را سوگند داده است بین من و او یکی را انتخاب کند.

با دستور سرگرد احسان سبکبار (رئیس کلانتری شفای مشهد) بررسی‌های تخصصی و اقدامات روان‌شناختی با دعوت از همسر و مادرشوهر این زن جوان به دایره مشاوره کلانتری آغاز شد.

کد خبر 901528
منبع: خراسان

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار خانواده

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha